نزدیک به دویست سال از اولین بارقههای اندیشمندی نوین و شکلگیری مفهومی به نام «روشنفکر» در سپهر سیاسی-اجتماعی ایران میگذرد. با این حال مطالعه سنجشگرانه موقعیت و هستیشتاختی روشنفکر ایرانی همچنان با پرسشهای اساسی مواجه است. در این شرایط بحث پیرامون تبارشناسی هویت روشنفکر ایرانی و خوانش آسیبشناسانه پیرامون آنان در دورههای مختلف تاریخی ناگزیر مینماید.
روشنفکری در ایران
پس از انقلاب صنعتی و تسلط اقتصاد سرمایهداری در اروپا و آمریکای شمالی بیشتر بنیانهای سنتی جوامع غربی و ساختار فئودالی اقتصاد با تکیه بر دستاوردهای دوره رنسانس و روشنگری اروپا برچیده شد. «اقتصاد آزاد» و «مالکیت خصوصی» با شتابی رقابتی در هسته تحولات قرار گرفت و «انباشت ثروت» در صدر اصول دنیای مدرن عرصه اندیشه و عمل را نیز دگرگون ساخت. با تاسیس نهادهای فرامرزی در غرب و مدیریت ساختارهای انحصاری در اقتصاد جهانی عناصر اصلی چرخه تولید همچون «نیروی کار» و «منابع طبیعی» خصلتی جهانروا یافتند و کشورهای توسعهنیافته خود را اسیر موقعیتی دیدند که با کمترین اختیارات بیشترین امتیازات را به «دیگران» واگذار میکرد.
ایران در آستانه تحولات عصر نوین بنیه تولید اندیشه پیشرو و زیرساختارهای مستحکم اقتصادی برای رقابت با قدرتهای غربی را نداشت. ضعف روسای دیوان و زخم رعایای ایران لاجرم روشنفکری ایرانی را به سوی نظامهای روشنفکری غربی در عرصه اندیشه و عمل متمایل ساخت. وابستگی بومیان به دانش و تکنیک غربی ناگزیر پای کارگزارن و مستشاران خارجی را به ایران باز میکرد. از سویی، ملزومات حیات شهری در نظام دولت-ملت مدرن پای اندیشههای غربی را به ایران باز کرد. این عدم تسلط به امور و استیلای فکری و عقیدتی «دیگران» به کام بسیاری در ایران تلخ آمد. مسلمانان این نظم نوین را دسیسه استعمار در راستای نبرد دیرینهشان با صلیبیون میانگاشتند و جنبشهای ضد غربی در بسیاری از کشورها را با محوریت مراجع تشکیل و تقویت میکردند. «مدرسه الأزهر» مصر پس از سقوط عباسیان نقش حفظ و گسترش کیان عربی و ارزشهای اسلامی را بر عهده داشت و با اخراج فرانسویها از مصر در زمان «ناپلئون بناپارت» در مرکز مبارزه جهان اسلام با غرب و اندیشههای سکولار قرار گرفت.
در ایران «سید جمالالدین اسدآبادی» نسبت بیماریهای اجتماعی جوامع مسلمان و ضعفهای موجود در آن هشدار میداد و در مقابل گفتمانهای غربی، «بنیادگرایی اسلامی» را تبلیغ میکرد. تأثیر او بر کشورهای اسلامی، مخصوصاً افغانستان، ایران و مصر شایان توجه است. در مقابل، «سید اسدالله خرقانی» طرح بازنگری در برخی از عقاید موروثی شیعهٔ امامی را مطرح کرد و از اولین منادیان اصلاحگری دینی نام گرفت. خرقانی از فعالان «مشروطه خواهی» بهشمار میرود و از اعضای هیئت مدیره «انجمن باغ میکده» بود؛ و از سوی آن گروه به نجف رفت و در کنار آخوند «محمدکاظم خراسانی»، بزرگترین مرجع تقلید مشروطه خواه قرار گرفت. کتاب «محو الموهوم و صحو المعلوم» از مهمترین و آخرین کتابهای اوست که تأثیر زیادی بر افکار علمای اصلاحگر و دعوتگران اصلاح و نوسازی بعد از خودش بر جای گذاشته است. از مهمترین شاگردان او میتوان «محمدحسن شریعت سنگلجی» را نام برد که پس از بازگشت از نجف تحت تأثیر درسهای اسدالله خرقانی به اصلاحگری دینی و به گفتهٔ خود، به مبارزه با خرافات و بدعتهای دینی پرداخت. گرایشهای نوگرایانه جبهه مذهبی را میتوان از دو سو بررسی کرد: اول، همپوشانی باورهای مذهبی با انگارههای غربی و دوم، پویایی عناصر سنت در شرایط معین سیاسی-اجتماعی.
نشر باورهای آزادیخواهانه و انگارههایی چون «نوگرایی»، «مدرنیزاسیون»، و «تجدد» در دوره قاجار دستاویزی شد برای بنیانگذاری اولین تجمعات «منورالفکری» در ایران: از «فراموشخانه» میرزا ملکم خان، «لژ بیداری ایران»، «انجمن آدمیت» و «انجمن ترقی» تا پاگیری احزابی در مجلس اوّل مشروطه بحث بر سر «تحول» و «تجدد» فراگیر است. با این حال منتقدان صریح باورهای سنتی در عصر قاجار مجال جدال با خرافه و ارتجاع در ایران را نیافتند. نشریاتی مانند «حبل المتین»، «چهرهنما»، «حکمت» و کمی بعد «ملانصرالدین» همگی در فرامرزهای ایران تولید شدند. منورالفکران ایرانی فرنگ (فرانسه) را برای حیات فرهنگی برگزیدند تا هم از دسیسه تزار روسی در امان باشند و هم از نیرنگ استعمار انگلیسی. احمد کسروی در وصف این دوران مینویسد: «در زمان قاجار، ایران بسیار ناتوان گردید و از بزرگی و جایگاه و آوازه آن بسیار کاسته شد و انگیزه این بیش از همه یک چیز بود و آن اینکه جهان دیگر شده و کشورها به تکان آمده، ولی ایران به همان حال پیشین خود بازمیماند. اینان خود کاری نمیکردند و دیگران را هم نمیگذاردند. در زمان محمدشاه میرزا ابوالقاسم قائم مقام وزیر کاردانی بود و به شایستگی کارها را پیش میبرد؛ ولی محمد شاه او را کشت و جایش را به حاجی میرزا آقاسی داد. در زمان ناصرالدین شاه میرزا تقی خان امیرکبیر به پیراستن و آراستن ایران میکوشید، ولی ناصرالدین شاه او را کشت، سپس هم حاجی میرزا حسین خان سپهسالار به کارهایی برخاست، ولی ناصرالدین شاه او را نگه نداشت و مردم نیز ارج او و کارهایش را ندانستند.»
از اوایل پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار ناخشنودی مردم از ستم وابستگان حکومت رو به افزایش بود. دستگاه استبدادی دوران قاجار و فساد، رشوه خواری و تبهکاری کارکنان دولت آن چنان بر دوش مردم سنگینی میکرد که روشنفکران و برخی از رهبران مذهبی را به فکر چاره انداخت. واگذاری امتیازات و حق سرمایهگذاریها از طرف دولت ایران به کمپانیهای خارجی، تجارت و بازرگانی ملی را مورد تهدید قرار داد و تجار نیز ناچار دست به دامان روحانیان شدند. بارزترین خیزش بازرگانان، روحانیان، روشنفکران و مردم علیه واگذاری امتیاز به خارجیان، «جنبش تحریم تنباکو» است که در سال ۱۳۰۹ق (۱۸۹۰م) به دنبال واگذاری امتیاز انحصار دخانیات از سوی دولت ایران به یک کمپانی انگلیسی موسوم به «رژی» به وقوع پیوست.
در زمان حکومت دودمان قاجار و به ویژه در پی شکست ایران از روسیه قشر فرهیخته ایران به فکر کشف علل عقب ماندگی ایران و شکستهای پیاپی بودند. این شکست نظامی سران قاجار را هم برای رفع عقب ماندگی تشویق کرد. یکی از کسانی که در این امر کوشید «عباس میرزا» بود که خود شاهد شکست ارتش ایران در جنگ با روسیه به علت عقب ماندگی فناوری نظامی بود. وی برای اولین بار دانشجویانی جهت تحصیل به اروپا ارسال کرد تا از فناوری آنها بهرهمند گردند. اولین گروه از تحصیلکردگان ایرانی مانند «میرزا ملکم خان» و «طالبوف» بیشتر از محافظهکاران طرفدار حکومت بودند زیرا اولاً از داخل قشر حاکمه بودند و ثانیاً توسط دولت رشد کرده بودند.
در دوران «امیرکبیر» شکاف بیشتری میان اصلاحگرها و محافظه کاران در دربار قاجار شکل گرفت. در نتیجه کوششهای امیر، فراگیری علوم و فلسفه و اندیشههای پرسشگر «فرنگی» در ایران مجال ظهور یافت و عرصه را بر خرافه و القاب و تحصیلکردگان مطیع دربار تنگتر کرد. «امیرکبیر» در دوره کوتاه صدارت با اصلاح امور سیاسی، تقویت زیرساختهای آموزشی، و مبارزه با فساد اقتصادی کوشید ایران آبستن تحولاتی نوین شود. مدرسه «دارالفنون» در زمان صدارت امیرکبیر، در هفت شعبه تأسیس شد و اولین مدرسهٔ جدید ایران نام گرفت. شاهزادگان قاجار نخستین دانشآموزان دارالفنون بودند که اصول علمی جدید و دانشهای مهندسی، پزشکی و فنون را از معلمهای کشورهایی چون اتریش، اسپانیا، ایتالیا و فرانسه فرا میگرفتند. اگرچه امیر هنگام گشایش و آغاز به کار دارالفنون از صدارت برکنار و به کاشان تبعید شده بود، اما با همه مخالفتهای جانشینش، «میرزا آقاخان نوری»، مدرسه دارالفنون کار خود را ادامه داد. دو سیاست امیرکبیر: یکی کاهش مزایای شاه و مفت خوران و دیگری دور نگه داشتن شاه از خویشان و بستگانش مورد ضدیت اشراف قاجاریه با او بود. «مهد علیا» رهبری اینان را عهده دار بود و حلقه گسترنده مخالفان صدراعظم نشانگر انزوای روزافزون او بود. برخورد دقیق و سخت گیر امیر کبیر، به ویژه با دون پایگان، صدارتش را نوعی حکومت وحشت، مجهز به مأموران خفيه نویس، اعدام در ملا عام و سانسور شدید جلوه میداد. تیرباران «سیدعلی محمد باب» در تبریز به دستور امیرکبیر به این باورها دامن میزد. همزمان روابط صادقانه و سازش ناپذیر او با فرستادگان خارجی نیز یار و یاوری در اردوی روس و یا انگلیس برایش به دست نمیآورد. از اینها گذشته، با وجود وصلت سلطنتی، به لحاظ اصل و نسب محقر، امیرکبیر بر خلاف دشمنان خود شبکه نیرومندی از خویشاوندان در اختیار نداشت. «میرزا آقاخان نوری» که مورد حمایت انگلیس بود نهایتا با همدستی دیگران امیرکبیر را از میان برداشت. میرزا آقاخان پس از قتل امیر در کاشان صدارت کشور را به دست گرفت و با بی کفایتی در اداره مملکت سبب بازگشت اوضاع آشفته قبل از امیرکبیر شد. یک سال بعد از قتل امیرکبیر به پاس قدردانی از حمایت انگلیسیها از وی، بدون مقدمه و هیچ دلیل آشکاری قباله شهر «هرات» را تنظیم نموده به انگلیسیها واگذار کرد تا افغانستان برای همیشه از ایران جدا شود. امیرکبیر ۳۹ ماه صدارت ایران را بر عهده داشت اما تلاشهای او دروازههای اندیشهورزی را ورای زمان گشود و نسل جدیدی از روشنفکران را به میدان آورد که سرنوشت سیاسی ایران در مناسبات نظم نوین جهانی را در دست گرفتند.

آشنایی تدریجی ایرانیان با تغییرات و تحولات جهانی، اندیشه تغییر و لزوم حکومت قانون و پایان حکومت استبدادی را نیرو بخشید. یکی از مهمترین شخصیتهای ایرانی مؤثر بر جریان روشنفکری ایرانی در سالهای منتهی به جبش مشروطه، «میرزا فتحعلی آخوندزاده» (آخوندوف) بود. او که اهل تبریز ولی مقیم گرجستان روسیه بود، کتابهای مهمی به فارسی نوشت که از جمله آنها «مکتوبات جلال الدوله» است. این کتاب را میتوان بیانیهای شورانگیز بر ضد سنتهای ایران عصر قاجاری دانست. رنسانسی در بازگشت به ارزشهای ایرانی و اعتراضی بر اندیشههای رایج ایران در سنجش با اندیشههای اروپایی.رساله «مکتوبات جلال الدوله» در ۱۲۸۰ نوشته شد و جوهر آن انتقاد بر سیاست و دیانت است. انگیزه آخوندف به گفته خودش «پرورش هوشیاری تاریخی نسبت به گذشته و ایجاد تفکر ملی و اصلاح و ترقی جامعه است در حال و آینده تا استبداد سیاسی تغییر پذیرد و مشروطیت حکومت و حکومت قانون جایگزین آن گردد. ظلمت و تاریکی برافتد و اصلاح دین از راه پروتستانتیسم اسلامی تحقق پذیرد. سیاست و دین از یکدیگر به کلی تفکیک گردند و دین تصرفی در امور دنیایی نداشته باشد؛ و بالأخره پرده اوهام را از میان برداریم و به روشنای خرد گام نهیم.»
آخوندوف در تفلیس با فن نمایش و نمایشنامهنویسی آشنا شد و خود به نوشتن نمایشنامههای اجتماعی و انتقادی پرداخت. او همچنین از نخستین آزادیخواهان ایرنیست که به موضوع زن و مشکلات زنان ایرانی در آثارش میپردازد. آخوندف تحت تأثیر «ارنست رنان» و «باکل» معتقد بود اصلاح دینی و تفکیک آن از باقی بنیانهای جامعه انتحار یا حذف دین نیست بلکه ارائه قرائتی جدید از دینی است که بتواند خود را با روح زمانه و تحولات آن منطبق کند. آخوندف با آگاهی از اندیشهٔ سیاسی مدرنیته، تناقض سیاست غربی و شریعت سنتی را مشخص میکند و جدایی آن دو را عنصری مهم ارزیابی میکند و با هر گونه تلفیق میان سنت و مدرنیته به مقابله برمیخیزد. از همین روی است که مادیت فلسفهٔ نوین را در برابر انگارههای متافیزیکی گذشته قرار داد و در برابر سیطرهٔ فرهنگ دینی – عربی، درصدد طرح ایدهٔ «ملیتخواهی» و «ناسیونالیسم» به واسطهٔ بازگشت به «دورهٔ طلایی ایران باستان» بود. این رویکرد تاریخی در راستای هویت بخشی به جامعهای است که در مقابل پیشرفتهای ملل دیگر احساس فقر و حقارت میکرد.
ضرورت تغییرات بنیادین در سپهر سیاست و اندیشه ایرانی افرادی همچون میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم خان و طالبوف تبریزی را بر آن داشت تا ادبیات مشروطه خواهی و ناسیونالیسم مدرن ایران را بر پایه رنسانس ایرانی در خارج از مرزهای ایران سامان دهند. «میرزا آقاخان کرمانی» با کتاب جنجالی خود «سه مکتوب» و کتابهای دیگری که در نقد تاریخ ایران نوشت، تلاش کرد فلسفه تاریخ ایرانی را بنیاد بگذارد. آقاخان مقیم استانبول بود و در روزنامههای آوانگارد آن زمان یعنی «روزنامه قانون» و «روزنامه اختر» قلم میزد. او از آثار روشنفکران و فیلسوفان مدرن فرانسوی و انگلیسی به ویژه «روسو»، «ولتر» و «اسپنسر» بهره گرفت و نهایتاً به دستور «مظفرالدین شاه» قاجار اعدام شد؛ از این رو بسیاری او را نخستین روشنفکر اعدام شده ایران میدانند.

با پیروزی مشروطه خواهان در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ و آزادی نسبی شکل گرفته در مطبوعات، روشنفکران ایرانی جایگاه اجتماعی و سیاسی خود را پیدا کرده و از همان آغاز با روحانیت و دربار به مشکل برخوردند. از جمله مهمترین این روزنامهنگاران روشنفکر میتوان به «جهانگیرخان صوراسرافیل» و «علی اکبر دهخدا» اشاره کرد. صوراسرافیل در جریان استبداد صغیر اعدام شده و به یکی دیگر از سمبلهای روشنفکری تبدیل گشت. از دیگر روشنفکران مؤثر در تاریخ سیاسی ایران باید به «علیقلی خان سردار اسعد بختیاری» اشاره کرد. او یکی از سه فاتح تهران جریان مشروطیت بود که به مقام وزارت جنگ و سردار سپهی رسید. او دو دوره در پاریس اقامت داشت و نهایتاً برای مبارزه با «محمدعلی شاه» به ایران آمده و با قشون بختیاری به تهران تاخت.
مهمترین شخصیتهای جریان روشنفکری ایرانی پس از مشروطه «سید حسن تقیزاده»، «محمد علی تربیت علامه قزوینی»، «میرزاده عشقی»، «ملک الشعرای بهار»، «ابراهیم پورداوود»، «محمدعلی جمالزاده» و «حسین کاظمزاده ایرانشهر» بودند که برخی از آنان به روزنامهنگاری نیز مشغول بودند و برخی از آنان در «مجله ایرانشهر» و «مجله کاوه» با یکدیگر همکاری کردند. این گروه به همراه سایر روشنفکران از جمله «حسن پیرنیا»، «محمدعلی فروغی»، «عبدالحسین تیمورتاش»، «سید احمد کسروی»، «فرخی یزدی»، «ملک الشعرای بهار»، «ارباب کیخسرو شاهرخ»، «سید ضیاالدین طباطبایی»، «ایرج میرزا» و «عارف قزوینی» چهرههای دیگر روشنفکری آن زمان بودند که نقش مهمی در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران از جمله ظهور «رضاشاه» ایفا کردند.
بسیاری از ملی گرایان و روشنفکران راه حل تمام مشکلات کشور را یک دولت مقتدر نظامی و یک دیکتاتور مصلح میدانستند که بتواند جایگزینی برای شاه ناتوان قاجار و اوضاع نابسامان کشور باشد. «کاظمزاده» در «مجله ایرانشهر»، «محمدعلی جمالزاده» در «مجله علم و هنر»، «تقیزاده» در «مجله کاوه» و دیگر سردمداران روشنفکری گفتمان جدید را با حجم بالایی از نوشتهها و مقالات به جامعه تلقین میکردند و به ترویج لزوم «استبداد منور» و« مرد آهنین» برای سامان دادن به اوضاع پرداختند. روزنامههایی از قبیل: «ایران»، «ستاره ایران»، «کوشش»، «اطلاعات»، «ناهید» و «شفق سرخ» مروج استبداد شدند. پس از کودتا «عارف قزوینی» غزلی شاد و امیدبخش دربارهٔ اصلاحات و آینده امیدبخش ایران و ستایش از کودتا سرود. «میرزاده عشقی» مقالات تندی در حمایت از کابینه کودتا نوشت. «محمد فرخی یزدی»، «لاهوتی»، «سلیمان میرزا» و «بهرامی» برگرد دولت جمع شدند و «ملکالشعرا بهار» در جراید حکومت مقتدر را رواج میداد. «علی اکبر داور»، «عبدالحسین تیمورتاش» از «حزب تجدد» به مشاوران «رضاخان» تبدیل شدند و دستگاه فکری اش را سامان دادند.
رضاخان با همراهی سیدضیاءالدین طباطبایی و برنامهریزی «ادموند آیرونساید» انگلیسی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ را در تهران با پخش اعلامیه «حکم میکنم» به سرانجام رساند و قدرت را قبضه کرد. کودتای رضا شاه به دورهای سیزده ساله از سرگشتگی، یاس و ناامنی پایان داد که از زمان به توپ بسته شدن مجلس در ۲ تیر ۱۲۸۷ فضای روشنفکری ایران را متاثر از خود کرده بود. بحرانهای داخلی از یک سو و شرایط پرتلاطم شکلگیری روابط بینالملل در سالهای پس از جنگ جهانی روشنفکری ایران را به سوی گفتمان امنیت و ثبات سوق داد. توجه روشنفکران به «امنیت» و «توسعه» شکافی بین خواستگاه روشنفکری جنبش مشروطه و انگیزه روشنفکری هوادار لیبرال دموکراسی در مناسبات جهانی بود. سقوط امپراتوری عثمانی، تثبیت مرزهای دنیای نوین و ضرورت تاسیس زیرساختهای دولت-محور در عصر جدید روشنفکران ایرانی را بر آن داشت تا از سنتهای اعتراضی مشروطه فاصله بگیرند و در جامه دولتمرد در عرصه قدرت سیاست ورزی کنند.
هنگامی که رضاخان در سال ۱۳۰۴ به قدرت و پادشاهی رسید نام «پهلوی» را برای نام خانوادگی و حکومت خود یعنی سلسله پهلوی برگزید، نامی که اشارهای پروپاگاندایی بود به زبان ایران در سالهای طلایی سلسله «ساسانیان». در این دوره همچنین سعی میشد تا با استفاده از المانهایی نظیر «شیر» و «ستونهای تخت جمشید» در معماری ساختمانهای دولتی، «ایران باستان» یادآوری شود. هدف اصلی پروپاگاندای حکومت در این دوره، نشر افکار چپ بود. رضاشاه علاوه بر کنترل شدید روی مطبوعات، اصرار بر تغییر لباس مردم داشت. از سال ۱۳۱۸ که رضاشاه «دفتر آموزش و هدایت افکار عمومی» را ایجاد کرد، پروپاگانداهای حمایت از شاه در مطالب سخنرانیها و مطبوعات در موضوعات مختلف وارد میشد. با تسلط رضا خان بر امور کشور، باورمندیهای سلسلهمراتبی نیز در دستور قرار گرفت. کارگزاران دربار ایران با الگوی پادشاهی بریتانیا بخش اعظم فعالیت روشنفکری را متوجه کشف و تفسیر اندیشههای همسو با شاه ساختند.
عزیمت روشنفکری ایران از مشروطه به عصر استبداد رضاخانی گرچه نوید دوران دیگری از «تجدد» میداد اما بهایی گران برای بازماندگان نسل اول روشنفکری ایران در پی داشت. رضاخان، پس از به قدرت رسیدن—چه در دوره نخستوزیری و چه در دوران سلطنت—کوشید نسل اول روشنفکران را از میان بردارد. در این راه، برخی از روشنفکران به گونهای فیزیکی حذف شدند. میرزاده عشقی در دوازدهم تیرماه سال ۱۳۰۳ به دستور رئیس نظمیه (شهربانی) وقت در خانهاش هدف گلوله قرار گرفت و ترور شد و فرخی یزدی در هجدهم مهر سال ۱۳۱۸ در زندان قصر به دست پزشک احمدی با آمپول هوا به قتل رسید. روشنفکران دیگر مانند ملک الشعرای بهار و عارف قزوینی زندانی، تبعید یا خانه نشین شدند. «علی دشتی»، «لسانالسلطنه مؤدب همایون»، «میرزا قوام»، «میرزا هاشم آشتیانی»، «سیدغلامحسین خان»، «دکتر مشعوف»، «حاج محمدحسین معینالرعایا»، «رهنما مدیر روزنامه رهنما»، «فدایی»، «عباس خان رأفت»، «یاور اکبر میرزاباشی» و «سردار معظم خراسانی» از دیگر دستگیرشدگان آن روزگار بودند.
نظامهای گفتاری روشنفکران نزدیک به رضا شاه متاثر از ظهور جامعه جديد و طبقه متوسط شهري در اروپاي سده نوزدهم بیشتر متوجه مفهوم «مدرنیزاسیون» شد. این نسل روشنفکری با الگوگیری از غرب سعی داشت که مفاهیم جدید کاربردی را در ایران پیاده سازد. رویکرد «همگن سازی فرهنگی و اجتماعی» در آن دوره محبوبیت فراوانی یافت و ایجاد نهادهای جدید مانند مدرسه و دانشگاه از اولویتهای اصلی روشنفکران در عرصه عمل شد. این نسل بیش از آنکه همانند نسل قبلی در جهت مدرنیته و غربی شدن تلاش کند، بر ظرفیتهای باستانی، فرهنگی و تاریخی ایران تکیه میکرد. از آنجایی که تفکر آن دوران برمبنای کشور تک فرهنگی استوار بود لاجرم سرکوبی سایر فرهنگهای کشور تحت لوای امنیت و تمامیت ارضی ایران به اوج خود رسید. گفتمان احیای تمدن بزرگ و تاریخ هزاران ساله و شکوه شاهنشاهی محصول فعالیت روشنفکرانی نظیر ذکاءالملک فروغی، علی اصغر حکمت، تیمورتاش و داور است.
در این میان نقش فروغی به عنوان روشنفکر دولتمرد در انحطاط قاجار و روند تکوینی ساختار سیاست در پادشاهی پهلوی برجستهتر از دیگران است. محمدعلی فروغی در مراسم تاجگذاری رضا خان خطابهای ایراد کرد که به ستایش ایران باستان و تاریخ شاهنشاهی ایران میپرداخت. برخی از فرازهای این خطابه، غیرمستقیم روش درست پادشاهی مشروطه را به شاه و مردم ایران یادآور میشود: «ملت ایران باید بداند و البته خواهد دانست که امروز تقرب به حضرت سلطنت به وسیله تأیید هوای نفسانی و استرضای جنبه ضعف بشری و تشبثات گوناگون و توسل به مقامات غیر مقتضیه میسر نخواهد شد، بلکه یگانه راه نیل به آن مقصد عالی احراز مقامات رفیعه هنر و کمال و ابراز لیاقت و کفایت و حسن نیت و درایت در خدمتگزاری این آب و خاک است…». فروغی در دوران دوم نخستوزیری خود سلسله فعالیتهای فرهنگی گستردهای را به سرانجام رساند. تأسیس دانشگاه تهران، تأسیس فرهنگستان ایران، برگزاری جشن هزاره فردوسی با شرکت دهها تن از مستشرقان و ایرانشناسان در مشهد، تشکیل انجمن آثار ملی برای احیاء فرهنگ ملی ایران به همت او جامه عمل پوشید. تجدید ساختمان آرامگاه حافظ و تعمیر بنای سعدی از دیگر اقدامات فرهنگی او است. افزون بر تصحیح نبشتههای کهن ادبی، فروغی کتب زیادی را در رشتههای مختلف علوم انسانی به پارسی برگرداند. فروغی بسیاری از واژگان پایه این علوم را خود برای نخستین بار در زبان پارسی ساخت و برای آنها برابرهای شایستهای یافت. او در آذر ۱۳۱۵ در رساله «پیام من به فرهنگستان» از احساس خود به زبان فارسی میگوید و مینویسد که «من به زبان فارسی دلبستگی تمام دارم، زیرا گذشته از آنکه زبان خودم است و ادای مراد خویش را به این زبان میکنم، از لطایف آثار آن خوشیهای فراوان دیدهام. نظر دارم به اینکه زبان آینه فرهنگ قوم است و فرهنگ مایه ارجمندی و یکی از عوامل نیرومندی ملیت است. هر قومی که فرهنگی شایسته اعتنا و توجه داشته باشد زنده و جاویدان است و اگر نداشته باشد نه سزاوار زندگانی و بقاست و نه میتواند باقی بماند. با این حال عشق به زبان فارسی تا آن حد حاد و بیمارگونه نباید باشد که موجبات مخدوش کردن زبان فارسی را فراهم آورد.»

عمده اندیشههای فروغی را از لابهلای ترجمه آثار فلسفی غرب به پارسی میتوان دریافت؛ بهواسطه همین ترجمههاست که «فروغی را اندیشمندی لیبرال، ملیگرا، و محافظهکار یا میانهرو خواندهاند و وی را از بنیانگذاران لیبرالیسم در ایران میدانند.» فروغی سیاستمداری بود که آزادی را در معنای لیبرالیستی آن درک میکرد و از سوی دیگر خصلتی غیررادیکال برای مفهوم ترقی قائل میشد که با نوعی رواداری عرفی نهادهای سنتی را نیز در بر میگرفت. ملکالشعرا بهار، مجتبی مینوی، علامه قزوینی، میرزا ابوالحسن جلوه، میرزا طاهر تنکابنی، جلال همایی، حسین سمیعی، حبیب یغمایی، میرزا عبدالعظیم قریب، داریوش آشوری، موسی غنینژاد و صدها دانشمند دیگر خدمات فرهنگی فروغی را ستودهاند. «علیاکبر سیاسی» شخصیت فروغی را مانند یک تابلوی نقاشی گرانبها میداند. برای اینکه بهتر به زیبایی آن پی ببریم باید چند قدم به عقب برویم. وی از فنون ادب بهره کافی و حظی وافر داشت. نویسنده و منشی و مترجم کمنظیری بود. سخنسنج، سخنشناس، خطیب، ادیب، مورخ و دانشمند بود. «علیاصغر حقدار» در پیشگفتار کتاب «آداب مشروطیت دول» اشاره میکند که «فروغی یکی از نادرترین روشنفکران با بصیرت ایرانی بود که حلقه ارتباط میان گفتمان فرهنگی و کنش سیاسی را در خود بوجود آورد.»
رضا خان با تکیه بر ایرانی بودن و برخورد سهمگین با شریعت خودمختار بستر مناسبی برای رشد و افکار کارکردگرایانه غربی در تقابل با سنتمداران به وجود آورد. هدف رضا شاه بیشتر حاکم کردن دولت بر تبلیغ و ترویج اسلام بود تا تضعیف مذهب و استقرار اندیشههای سکولار. وی زندگی سیاسیاش را با رهبری «قزاقها» در آیینهای «ماه محرم» آغاز کرده بود و برای بسیاری از یازده فرزندش، نامهای شیعی انتخاب کرده بود. محمدرضا، غلامرضا، علیرضا، احمدرضا، عبدالرضا و حمیدرضا. رضا شاه واعظان سرشناس را برای ارائه برنامههای مذهبی به رادیوی سراسری دعوت میکرد و «شریعت سنگلجی»، واعظ پر آوازه مسجد سپهسالار را ترغیب میکرد تا آشکارا نیاز مبرم شیعه به نوعی «رفرماسیون» را اعلام کند. رفرماسیون رضاخانی جبهه رسمی تجددخواهی در ایران را با شیوههای استبداد پیش میبرد. در مقابل، روشنفکران پیشرو آرمانهای مشروطه و پرسشگری روشنگرانه در فلسفه غربی را پیش بردند و در جست و جوی «رهایی» از استعمار خارجی و استبداد داخلی برآمدند.

صادق هدایت
جدال سنت مدرنیته در این دوره انگیزه فعالیتهای هنری بسیاری از جمله «صادق هدایت» شد. به عقیده برخی، هدایت با بهره از«رساله هفتاد و دو ملت» آقاخان کرمانی و با استفاده از تمثیلهای طنز تلخ مذهبی و لحنی تمسخرآمیز رساله «کاروان اسلام» یا «البعثة الاسلامیة الی البلاد الافرنجیة» را در مواجهه با شریعت و باورهای سنتی به رشته تحریر درآورده است. هدایت در ستیز با سنت و انحصار و استبداد به طنز و شوخی و فن ادب بسنده نکرد. در دهه اول و دوم سده چهاردهم خورشیدی چند ادیب کهنهکار بودند که به آنها «ادبای سبعه» میگفتند و هر مجله و کتاب و روزنامهای با تسلط ایشان منتشر میشد. این هفت تن که در واقع بیشتر از هفت تن بودند شامل «محمدتقی بهار»، «عباس اقبال آشتیانی»، «رشید یاسمی»، «سعید نفیسی» و «بدیعالزمان فروزانفر» و «محمد قزوینی» میشدند. هدایت برای شکستن این انحصار ادبی «مجتبی مینوی»، «مسعود فرزاد» و «بزرگ علوی» را با خود در «گروه ربعه» همراه کرد. حلقهی ادبی هدایت بعدها توانست افراد دیگری همچون «عبدالحسین نوشین»، «محمد مقدم»، «غلامحسین مینباشیان»، «ذبیح بهروز»، «پرویز ناتل خانلری» و «نیما یوشیج» را نیز به عنوان اعضای جدید به پاتوق گروه ربعه در «کافه قنادی رُزنوار» بکشاند. مینوی در بارهٔ این دوران میگوید: «ما با تعصب جنگ میکردیم و برای تحصیل آزادی میکوشیدیم و مرکز دایرهٔ ما صادق هدایت بود.» سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ برای هدایت دورانی پربار محسوب میشود و آثار تحقیقی و داستانی بسیاری انتشار داد؛ از جمله آنها میتوان به «مجموعه انیران» اشاره کرد که شامل سه داستان «فتح اسکندر» از ش. پرتو، «هجوم اعراب» از بزرگ علوی و «حمله مغول» از صادق هدایت است. درونمایه اعتراضی و انتقادی آثار هدایت در مجموعهٔ داستانهای کوتاه «سایهروشن» (حاوی ۷ داستان)، «نمایشنامهٔ مازیار» با مقدمهٔ مینوی، کتاب مستطاب «وغوغ ساهاب» با همکاری «مسعود فرزاد» مشهود است تا اینکه در سال ۱۳۱۴ هدایت به به نظمیهٔ تهران احضار شد. «علی اصغر حکمت» وزیرِ معارفِ وقت شکایتی علیه هدایت تنظیم کرده بود و اینگونه صادق هدایت از اولین ممنوعالقلمهای تاریخِ سانسورِ ایران نام گرفت. مجموعه داستانهای کوتاه «سه قطره خون» و چندین داستان کوتاه دیگر نظیر «گرداب»، «دون ژوان کرج»، «مردی که نفسش را کشت»، «صورتکها»، «چنگال»، «لاله»، «آفرینگان»، «طلب آمرزش»، «محلل»، «مردهخورها»، «عروسک پشت پرده»، چاپ نخست «علویه خانم» و همچنین سفرنامهٔ «اصفهان نصف جهان»، در این دوران به چاپ رسید.
پس از اشغال ایران، بریتانیا پیامی به این مضمون به رضاشاه ارسال کرد: «ممکن است اعلیحضرت لطفاً از سلطنت کنارهگیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟ ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راهحل دیگری وجود دارد.» در پی این اخطار، صبح زود روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، رضا شاه از سلطنت به نفع ولیعهد بیست و یک سالهاش «محمدرضا پهلوی» کنارهگیری کرد. پس از سه ماه در ۶ بهمن ۱۳۲۰ مجلس شورا قانون قرارداد سه قوا در ایران را تصویب کرد. این قانون به امضای نخستوزیر «محمدعلی فروغی» و سفیران روس و انگلیس برای تأیید نهایی رسید. این قرارداد تمامیت ارضی ایران را تضمین کرد و هم چنین که نیروهای روس و انگلیس شش ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم ایران را تخلیه خواهند کرد. ایران نیز متعهد شد که با نیروهای روس و انگلیس همکاری کند، پروانه استفاده از راههای کشور و سیستم مخابراتی کشور را به روس و انگلیس بدهد و نیروی کارگر و ابزار مورد نیاز را برای روس و انگلیس فراهم آورد و مطبوعات را سانسور کنند که اطلاعاتی دربارهٔ اشغال ایران و استفاده از منابع کشور را به آگاهی ملت نرسانند.

آذر ماه ۱۳۲۱ نیروهای آمریکایی نیز ایران را اشغال کردند و آغاز به ساختن «پرشن کریدور» کردند. «پرشن کریدور» راهی بود از شمال به جنوب ایران که برای رساندن مهمات و دیگر ابزار جنگی یعنی از خلیج فارس تا دریای خزر و سپس از آنجا به روسیه میرفت. این تحولات از سوی پایگاههای مختلف روشنفکری به مثابه وابستگی به استعمار و ارزشهای غربی قلمداد شد و زمینه شکل گیری گفتمانهای غربستیز را فراهم آورد. بعد از سقوط رضاشاه، مصدق از تبعید به عرصهٔ سیاست بازگشت و با همکاری افرادی مانند حسین فاطمی به تأسیس جبههٔ ملی ایران اقدام کرد. جبههٔ ملی و در رأس آنها مصدق، به پیشنهاد فاطمی برای شروع «استعمارستیزی» در ایران، ملی شدن صنعت نفت را مطرح کردند. جنبشهای چپ با سرمایهداری غربی سازگاری نداشتند و مذهبیون هم با رهبری مدرس در غربستیزی از هیچ امکانی دریغ نمیورزیدند.
اندیشه و فرهنگ ایرانی در این سالها پرسشی تاریخی را از سر میگذراند: تا چه اندازه در «نوگرایی» باید «فرهنگ ایرانی» و «اصالت بومی» خود را حفظ کرد؟ و یا چه چیزی را، تا کجا و چگونه باید از غرب و «دیگری» پذیرفت و به کار بست؟ عمده چالشهای نظری روشنفکری این دوره متوجه بررسی مفاهیم «غربگرایی» و «غربزدگی» شد. غربگرایی با سفرهای متعدد ناصرالدین شاه به فرنگ آغاز شد و در زمانه پهلوی اول نیز منادیان آن بنیانهای پادشاهی، اقتصاد، علوم و فلسفه را دگرگون ساختند. با این همه، تاجگذاری «محمدرضا پهلوی» با حمایت بریتانیا و آمریکا همپوشانی زیادی با فراگیری باورهای چپ و پایگاه اجتماعی مذهبی در ایران نداشت.
دولتمردان پهلوی برای تداوم ریشههای استبدادی حاکمیت پدر در دستگاه شاه جوان از ناهمپوشانی عقیدتی میان دولت و ملت برای ایجاد پایگاه اجتماعی در میان روشنفکران و باور عمومی جامعه استفاده میکرد. بررسی رفتار «احمد قوام»، ملقب به قوامالسلطنه در این دوره گویای رویکرد ابزارگرایانه دولتمداران با حلقههای روشنفکری آن دوره است. قوام در این دوره از یک سو خود را با سیاست امریکاییها نزدیک کرده بود و از سوی دیگر با حزب توده و غربستیزان مماشات مینمود. با این همه تصمیم قوام برای استخدام مجدد مستشاران آمریکایی موجی از مخالفت را در جامعه و در میان مردم، روحانیون و مطبوعات برانگیخت. شاه در طی سالهای ۲۱–۱۳۲۰ قوام را دشمن سلطنت خود، و در سالهای ۲۶–۱۳۲۵ سدی محکم در برابر کمونیسم قلمداد میکرد. در حالی که در سال ۲۷–۱۳۲۶ وی را به جرم دشمنی با سلطنت وادار به ترک کشور نمود اما باز در سال ۱۳۳۱ علیه مصدق با وی همدست شد.

احمد قوام
پس از شهریور ۱۳۲۰ زندانیان سیاسی دوره رضاشاه آزاد شدند و به ایجاد احزاب و تشکلها و انجمنهای مختلف پرداختند. «احسان طبری» با انتشار مقالات متعدد در «نشریه مردم»، ارگان حزب توده ایران به عنوان ایدئولوژیست ارشد، پایگاه چپ را هدایت میکرد. «احمد کسروی» خواستار مبارزه با «واپسماندگی فکری و علمی» و روشنگری در تمامی وجوه زندگانی بود و از آنچه «اوضاع زندگی، خرافهگرایی و آداب اجتماعی» مردم ایران میدانست انتقاد داشت. «محمدحسین طباطبایی» برای احیای حکمت و فلسفه و تفسیر در حوزههای تشیع با «هانری کربن» فرانسوی جلسات متعددی در قم و تهران برگزار میکرد تا با «حکمت صدرایی» و معرفتشناسی در این مکتب خوانشی نو از انگارههای اسلامی در ادبیات، هنر و فلسفه ایرانی به دست دهد. همزمان «محمد مصدق» در مجلس و بیرون از آن جنبش «نهضت ملی شدن نفت» را هدایت میکرد و در راس مبارزات ملی شدن صنعت نفت ایران قرار داشت.

احمد کسروی
با اشغال ایران توسط متفقین و بازتر شدن فضای سیاسی ایران انتقادهای اجتماعی در آثار روشنفکران و فرهنگسازان نیز مجال بیشتری برای بروز در میان تودهها یافت. مجموعه «سگ ولگرد»، داستان بلند «حاجیآقا»، داستان کوتاه «آب زندگی» و مجموعهٔ «ولنگاری» از جمله آثار هدایت در این دوره است. هدایت در «حاجی آقا» مینویسد: «برای اینکه مردم در خط نگهداشته شوند، آنها باید گرسنه، نیازمند، بیسواد، و خرافی نگهداشته شوند. اگر فرزند بقال باسواد شود، او نهتنها به سخنرانی من انتقاد خواهد کرد، بلکه واژههای بدیعی را نیز بکار میبرد که نه شما و نه من نمیتوانیم آن را بفهمیم … چه اتفاقی میافتد اگر کودک علوفهفروش باهوش و توانا باشد و کودک من، پسر یک حاجی، تنبل و احمق باشد؟»

هدایت در شرایطی «حاجیآقا» را منتشر کرد که روشنفکری چپ در ایران با کوشش «تقی ارانی» و «اسکندر میرزا» قوت گرفته و بسیاری از دوستان هدایت از جمله «بزرگ علوی» و «عبدالحسین نوشین» به «حزب توده» پیوسته بودند و در مجموع نشست و برخاست وی با تودهایها بیشتر شده بود و حتی مقالاتی در «روزنامهٔ مردم» که ارگان حزب توده بود با نام مستعار به چاپ رساند. صادق هدایت علیرغم اصرار سردمداران حزب هرگز به حزب توده نپیوست. حزب توده در ۱۰ مهر سال ۱۳۲۰ از سوی ۵۳ نفر از روشنفکران و فعالان چپگرا و ملیگرای ایران نظیر «سلیمانمیرزا اسکندری»، «ایرج اسکندری»، «بزرگ علوی»، «انور خامهای»، «احسان طبری»، «خلیل ملکی»، «فریدون کشاورز»، «عبدالحسین نوشین» و «رضا رادمنش» شکل گرفته بود. پشتیبانان اصلی حزب توده، طبقه متوسط حقوق بگیر جامعه و همچنین طبقه کارگر شهری بودند. گرچه حزب، بر تمام اعضای طبقه متوسط، بهطور گسترده و چشمگیر نفوذ داشت، نفوذ آن در بین مهندسان، استادان دانشگاه و دانشجویان، روشنفکران، به ویژه نویسندگان، زنان دارای تحصیلات جدید و همچنین افسران ارتش، بسیار آشکار بود. در سال ۱۳۲۵ و سه سال پس از شروع فعالیت حزب در دانشکدهها، رئیس دانشگاه تهران به سفیر انگلیس گفته بود که «بیشتر چهار هزار دانشجوی دانشگاه، به شدت تحت تأثیر حزب توده میباشند.» «تهران مصور»، مجله هفتگی معروف تهران در اواسط سال ۱۳۳۰ نوشت که ۲۵ درصد از دانشجویان اعضای مخفی حزب توده بوده و ۵۰ درصد دیگر هوادار آنند. همچنین مسئولان دانشگاه در اواخر همان سال هشدار میدادند که در نتیجه تبلیغات دبیران دبیرستانها ۷۵ درصد دانشجویان تازهوارد کمونیست هستند. نفوذ حزب توده در بین روشنفکران گستردهتر بود.

محمدتقی بهار
افزون بر نویسندگان برجستهای چون «بزرگ علوی»، «عبدالحسین نوشین»، «فریدون توللی»، «رسول پرویزی»، «جلال آلاحمد»، ««محمد قاضی»، «احمد آرام» و «ابراهیم گلستان» که در این سازمان فعالیت میکردند. چندین نویسنده و شخصیت ادبی مشهور دیگر نیز به ویژه در دوره پیش از ۱۳۲۶ هوادار حزب توده بودند. از جمله این افراد، «نیما یوشیج» پدر شعر نوی فارسی، «محمدتقی بهار» دموکرات کهنهکار و نماینده شعر کلاسیک، و «صادق هدایت» چهره برجسته ادبیات فارسی معاصر را میتوان نام برد.
حزب توده در بین نویسندگان جوان با استعداد و روشنفکران نه چندان معروف پیش از آن نیز هوادارانی بدست آورد؛ از جمله: «صادق چوبک»، نویسنده مجموعه داستانهای کوتاه خیمه شب بازی، «به آذین» (محمود اعتمادزاده)، مترجم و مقالهنویس نامدار، «سعید نفیسی» مترجم و استاد برجسته ادبیات، «محمدعلی افراشته»، شاعر و سردبیر هجونامه معروف «چلنگر»، «احمد شاملو» شاعر پیشرو، «محمد معین» تاریخنگار و استاد ادبیات فارسی، «غلامحسین ساعدی» نمایشنامهنویس، چهار تاریخنگار به نامهای «یحیی آرینپو»ر، «مرتضی راوندی»، «مهدی بامداد» و «محمد تمدن» و همچنین گروهی از شعرای جدید مانند «فخرالدین گرگانی»، «نادر نادرپور»، «نقی میلانی»، «مهدی اعتماد»، «محمد جواهری»، «محمد تفضلی»، «سیاوش کسرایی» و «زاغچه» که اسم مستعار «رهی معیری» بود.

جلال آل احمد و سیمین دانشور
جلال آل احمد در ۱۳۲۳ به عضویت کمیته تهران درآمد و مدیریت داخلی روزنامه ارگان دانشجویان «بشر» و «ماهنامه تئوریک حزب توده» را بر عهده گرفت. جلال آلاحمد در روش ادبی ادامه دهندهٔ راهی بود که محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت در سادهنویسی و استفاده از زبان و لحن عموم مردم در محاورات آغاز کرده بودند اما در اسلوب سیاست و ساحت اندیشه متاثر از دیدگاههای چپ و باورهای مذهبی بود. آل احمد پسرعموی آیتالله طالقانی است و تمام اطرافیان وی همچون پدر، برادر و پدربزرگش از طبقهٔ روحانیان بودهاند. در عین حال عضویت در حزب توده و علاقه به مدلهای سوسیالیستی در اسرائیل او را با دنیای تفکر انتقادی آشنا کرده بود. ویژگیهای چندوجهی عقیدتی آل احمد در شبکه گسترده روابط خانوادگی، سیاسی و فرهنگی به او این امکان را میداد تا در تقاطع سه جبهه نظری مسلط بر روشنفکری ایران آن زمان قرار بگیرد. او در سالهای جوانی این فرصت را یافت تا در نخستین «کنگره نویسندگان ایران» در محفل بزرگان ادب و اندیشه نامی برای خود دست و پا کند. این کنگره به همت انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی برگزار شد. زمانی که احمد قوام (قوامالسلطنه) نخستوزیر بود و سر آن داشت که با اتحادیه جماهیر شوروی روابط حسنه داشته باشد تا بتواند این کشور را ترغیب کند نیروهای نظامی خود را از ایران بیرون ببرد. از زمان پایان یافتن جنگ دوم جهانی، نیروهای متفقین مناطقی از ایران را به اشغال خود درآورده بودند. این کنگره که در آن مهمترین نویسندگان زمانه گردآمده بودند، در باغ «خانه فرهنگ» در حضور قوام و «ایوان واسیلیف سادچیکو»، سفیر وقت شوروی تشکیل جلسه داد. کنگره نویسندگان ایران اولین گردهمایی نویسندگان و روشنفکران ایرانی بود که در آن نزدیک به هشتاد شاعر و نویسنده و مترجم از جمله «صادق مستشارالدوله» (رئیس هیئت مدیره انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی) «محمد تقی بهار» ( وزیر وقت فرهنگ و رئیس کنگره)، «علی اکبر دهخدا»، «علی اصغر حکمت»، «نیما یوشیج»، «صادق هدایت»، «بزرگ علوی»، «احسان طبری»، «پرویز ناتل خانلری» و غیره شرکت داشتند. کنگره در پایان کار خود قطعنامهای صادر کرد. این قطعنامه شامل یک مقدمه کوتاه و پنج بند است. در مقدمه به زمینه تاریخی نزاع بین خیر و شر در ادبیات فارسی اشاره شد و بر انساندوستی و برابری که ادبیات در «دلها برانگیخته» تاکید کرد. در یکی از بندها اظهار امیدواری شد که نویسندگان در نظم و نثر به طرفداری از عدالت و حق برخاسته، در آثار خود به آزادی و دانش و مبارزه با ستمگری و دفع خرافات بپردازند و با فاشیسم مبارزه کنند.

این کنگره برای نخستین بار در ایران، وظیفهٔ هنر و هنرمند را مورد بحث جدی قرار داد و از نویسندگان خواسته شد به وظایف و حقوق اجتماعی خود پی ببرند. این کنگره در شرایطی از ستیز خیر و شر در ادبیات سخن میگفت که یکسال پیش از آن احمد کسروی در اتاق بازپرسی ساختمان کاخ دادگستری تهران به ضرب «گلوله و ۲۷ ضربه چاقو» توسط افراد گروه «فدائیان اسلام»، ترور شده بود. رواج دیدگاههای خشونتآمیز و توجیه آن در محافل روشنفکری عمدتا خواستگاهی ضد استعماری و بیگانهستیز داشت. «محتشم السلطنه اسفندیاری» (نماینده مجلس اول) که پس از تبعید رضاخان به «آخوند اعیان» شهره شد با تحریر جزوه «علل بدبختی ما و علاج آن» در کنار افرادی چون فخرالدین شادمان که کتاب «تسخیر تمدن فرنگی» را نوشته بود اساس ناسازگاری با شیوههای زیست و اقتصاد غربی را در محافل روشنفکری بنا نهادند. با این حال مفهومی به نام «غربزدگی» برای اولین بار توسط «سید احمد فَردید» از شیفتگان مارتین هایدگر در ایران مطرح شد و نویسندگانی چون جلال آل احمد را مشتاق کنکاش در آن ساخت. آل احمد دو کتاب «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» را در ۱۳۴۰ و ۱۳۴۳ منتشر کرد که تعریف مشخصی از روشنفکر و وظایف او به دست میداد. آل احمد معتقد است «روشنفکر کسی است که فارغ از تعبد و تعصب و به دور از فرمانبری، اغلب نوعی کار فکری میکند و نه کار بدنی، و حاصل کارش را که در اختیار جماعت میگذارد، کمتر به قصد جلب نفع مادی میگذارد.» از نگاه آل احمد «غرب زدگی آفتی است که از غرب میآید و ما کشورهای جهان سومی و از پیشرفت وامانده را مانند طاعون گرفتار و بیمار میکند. آدم غربزده ریشه و بنیادی ندارد، نه شرقی مانده، نه غربی شده؛ هرهری مآب و چشم و گوش بسته از آداب و سنن و فرهنگ غرب تقلید میکند.» احسان یار شاطر در این باره میگوید که هیچ گفتمان دیگری در تاریخ جدید ایران چنین رواج چشمگیری نداشتهاست و هیچ گفتمان دیگری نیز همچنین موفقیتی نداشتهاست. این گفتمان حتی بهعنوان یکی از اجزای اساسی نقد روحالله خمینی بر حکومت پهلوی دانسته میشود.
مشترک شوید